آن‌چه در اين‌جا مي‌خوانيد چكيده‌اي از سخنراني دكتر محمود اميدسالار، كتابدار دانشگاه كاليفرنيا و همكار استاد خالقي مطلق در ويرايش جلد ششم شاهنامه، است. اميدسالار در اين سخنراني به شيوه‌ي واژه‌گزيني فردوسي در شاهنامه پرداخته است.
شاهنامه درخشان‌ترين نمونه‌ی شعر داستاني فارسي است؛ اما شمار پژوهش‌هايي كه درباره‌ي ويژگي‌هاي ادبي و فرهنگي آن انجام شده است، بسيار كمتر از نوشته‌هايي است كه به ويژگي‌هاي ملي، استوره‌شناسي و تاريخي اين اثر مي‌پردازند. فردوسي در فرهنگ دشوارپسند و دانشورانه‌اي زندگي مي‌كرد كه هر سخن بيهوده‌اي، شعر پنداشته نمي‌شد؛ بنابراين، سخنور ملي ما به باريك‌بيني‌هاي زباني و استواري سخن اهميت مي‌داد؛ زيرا مي‌دانست كه آسان‌گيري در اين كار، او را آماج خرده گيري نكته‌سنجان و نكته‌بينان خواهد ساخت.
فردوسي سخنوري نيست كه تنها در بند وزن و قافيه باشد. شعر او مانند آب زلالي است كه موسيقي واژگان و باريك‌بيني‌هاي سخنورانه در آن مي‌جوشد و از هوشمندي شاعرانه‌اش سرچشمه مي‌گيرد. اين مايه از ريز بيني، خودآگاهانه و ساختگي نيست؛ بلكه بسيار طبيعي و سرشتي است تا بدان اندازه كه سخن فردوسي را چنان روان و دلپذير كرده است كه به آساني بر زبان جاري مي‌شود و به سادگي در ذهن جاي مي‌گيرد.
با اين همه، فردوسي در گزينش واژگان و صداها بسيار باريك‌بين است؛ براي نمونه، در بيت‌هاي كشته شدن ساوه‌شاه به دست بهرام چوبينه، كه در برخي از دست‌نويس‌هاي شاهنامه به داستان جنگ رستم و اشكبوس بُرده شده است، شاعر حتا صداي حرف‌ها و آهنگ واژگان را به كار مي گيرد: «بماليد چاچي كمان را به دست/ به چرم گوزن اندر آورد شست؛ چو چپ راست كرد و خم آورد راست/ خروش از خم چرخ چاچي بخاست». در اين بيت‌ها، فردوسي نه تنها هماهنگي موسيقايي واژگان «چو» و «چپ» را در مصراع نخست با واژگان «چرخ» و «چاچي» در مصراع دوم نگاهداشته است، بلكه با تكرار آهنگ «چ» و «خ» و نيز واج‌هاي (:هجاهاي) «چا» و «چي»، ناله‌ي چوب كمان را، كه به نيروي بهرام تا مرز شكستن خم مي‌شود، به ذهن مي‌آورد.
يك نمونه‌ي ديگر از كاربرد موسيقايي شاهنامه، در دو واژه‌ي «دست» و «چنگ» نهفته است. چنان كه مي‌دانيم اين دو واژه بارها در شاهنامه به كار رفته‌اند. با آن‌كه هر دو يك معنا دارند، اما گاه تفاوت‌هايي هم مي‌يابند. «چنگ» در سنجش با «دست»، مفهومي رزمي‌تر دارد و زنگ و آهنگ آن حماسي‌تر است. شايد از همين روست كه فردوسي واژه‌ي «چنگ» را براي مفهوم خشونت به كار مي‌برد و واژه‌ي «دست» را در جاهايي مي‌آورد كه بايد سخن، نرم باشد. اين مفهوم در نمونه‌هاي زير به سادگي شناخته مي‌شود:
هنگامي كه شاه هند به دليري مردان خود مي‌نازد، به بهرام گور مي‌گويد: «كه در بيشه شيران به هنگام جنگ/ ز آورد ايشان بخايند چنگ». يا هنگام درفش دادن هرمز به بهرام چوبينه، مي‌خوانيم: «بياورد پس شهريار آن درفش/ كه بد پيكرش اژدهافش بنفش؛ كه در پيش رستم بدي روز جنگ/ سبك شاه ايران گرفت آن به چنگ؛ چو بپسود خندان به بهرام داد/ فراوان برو آفرين كرد ياد».
در اين بيت‌ها شيوه‌ي سخن به گونه‌اي است كه كاربرد واژه‌ي «چنگ» بهتر و مناسب‌تر است؛ اما در برخي از جاها، همانند ديدار كلاهور، فرستاده‌ي شاه مازندران، با رستم، با آن‌كه فردوسي آزاد است كه از دو واژه‌ي «چنگ» يا «دست» يكي را به كار برد، حال و هواي رويداد و موسيقي رزمي‌تر، او را بر آن داشته است كه واژه‌ي «چنگ» را برگزيند:«بپرسيد پرسيدني چون پلنگ/ دژم روي و زان پس بدو داد چنگ؛ بيفشارد چنگ سرافراز پيل/ شد از درد دستش به كردار نيل؛ نپيچيد و انديشه زو دور داشت/ به مردي زخورشيد منشور داشت؛ بيفشارد چنگ كلاهور سخت/ فرو ريخت ناخن چو برگ درخت». در اين بيت‌ها فردوسي مي‌توانست به جاي «بيفشارد چنگ» بگويد:« بيفشارد دست»؛ اما در اين رويداد، شاعر به دنبال نرمي موسيقايي سخن نيست؛ بلكه مي‌خواهد طنين حماسي را نشان دهد و خشونتي را كه در دست دادن دو پهلوان هست، به ذهن خواننده بياورد.
در داستان اسكندر، هنگامي كه قيدافه پسرش را كه به دست اسكندر اسير شده بود، مي‌خوانيم: «چو قيدافه آگه شد از قيدروش/ ز بهر پسر پهن بگشاد گوش؛ پذيره شدش با سپاهي گران/ همه نامداران و نيك‌اختران؛ پسر نيز چون روي مادر بديد/ پياده شد و آفرين گستريد؛ بفرمود قيدافه تا برنشست/ همي راند و دستش گرفته به دست». پيداست كه در بيت چهارم فردوسي مي‌توانست بگويد: «همي راند و چنگش گرفته به دست»؛ اما اگر اين را مي‌گفت، حال و هواي زيباي عشق مادر به فرزند، در اين تصوير از دست مي‌رفت و خشونتي در سخن پديدار مي‌شد كه ناروا بود.
اما در رويدادي همسان، يعني رسيدن هماي به فرزندش داراب كه در آن هم رسيدن فرزند را به مادر تصوير مي‌كند، چون گونه‌اي خشونت در داستان هست، فردوسي با گزينش واژگان و آهنگي كه طنين رزمي دارد، آن خشونت را به ذهن خواننده مي‌آورد. مي‌دانيم كه شخصيت هماي چنان با تندي و خشونت آميخته است كه فرزند يگانه‌اش، داراب، را به عشق تاج و تخت به آب مي‌اندازد. پيداست كه چنين زني چيزي از مهر مادرانه كم دارد. از اين رو فردوسي صحنه‌ي نوازش كردن هماي داراب را، به گونه‌اي مي‌آورد كه سرشت خشونت‌آميز هماي نشان داده شود. در روايت فردوسي، هماي گونه‌ي فرزندش را با دست نوازش نمي‌كند، بلكه مانند ماده پلنگي روي او را با چنگ خود مي‌نوازد: «چو آمد به نزديك ايوان فراز/ هماي آمد از دور و بردش نماز؛ برافشاند آن گوهر شاهوار/ فرو ريخت از ديده خون بركنار؛ مرو را گرفتش در آغوش تنگ/ ببوسيد و بپسود رويش به چنگ». فردوسي مي‌توانست بيت سوم را به گونه‌اي ديگر بياورد و چه بسا بگويد: «مرو را گرفتش در آغوش گرم/ ببوسيد و بسترد رويش به شرم»؛ اما اگر چنين مي‌كرد، خشونت ذاتي هماي در اين ميانه ناپديد مي‌شد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: